دو نکته؛ یکی شوخی و دیگری جدی!
شوخی این که با دوستی در حال صحبت بودم؛ به ایشان گفتم نمیدانستم دست به کمک آقای احمدینژاد این قدر خوبه که برای دانشگاهی که فقط روری کاغذه 16 میلیارد کمک میکند. گفت اگر میدانستی چه کار میکردی؟ گفتم درخواست تأسیس دانشگاه میدادم!
اما جدی، خاطره ای از مدیری از مدیران با اخلاص جهادی، یعنی شهید حجت الله ملاآقایی. (لینک مطلب) شاید این خاطره شاید وجدان خفته بعضی از مدیران رو بیدار کنه! شهید ملا آقایی فرمانده مهندسی رزمی جنگ جهادسازندگی استان تهران و به قول امام سنگرساز بی سنگر بود.
پدر بزرگوارش نقل کرده که: کپسول گاز خانه تمام شده بود و برای عوض کردن آن نیاز بود مسیر زیادی از منزل تا سر شهرک آزادیه قرچک میآمدم و کپسول گاز تهیه میکردم. حمل کپسول یازده کیلویی گاز برای من که سنی ازم گذشته بود سخت بود و مسیر طولانی تا منزل هم حمل کپسول پر را برایم طاقت فرسا کرده بود.
اما دیدم شهید حجت که تازه از جبهه اومده بود با ماشین در مقابلم ظاهر شد. خوشحال شدم که کمک کاری آمد اما در ناباوری دیدم حجت بدون توجه از کنارم گذشت و بعد از چند دقیقه نفس زنان آمد و کپسول گاز را بدوش گرفت و با هم به سمت منزل راه افتادیم.
در مسیر راه گفتم:بابا جون تو که با ماشین رفتی تا درب منزل، کپسول رو هم داخل ماشین میگذاشتی که اینقدر اذیت نشی. اما حجت لبخندی زد و گفت:بابا اون ماشین برای بیت المال مسلمین است و من اجازه چنین استفاده ای ندارم.
(راستی، یک کورس کرایه سواری، 16 میلیارد میشود؟!)